اشعار عاشورایی

ساخت وبلاگ

شعر زیبای "خط خون" از علی موسوی گرمارودی

******************

شمشیری که بر گلوی تو آمد
هر چیز و همه چیز را
به دو پاره کرد:
هر چه در سوی تو حسینی شد
و دیگر سو یزیدی.

اینک ماییم و سنگ ها
ماییم و آبها
درختان، کوهساران، جویباران، بیشه زاران
که برخی یزیدی
وگرنه حسینی اند
خونی که از گلوی تو تراوید
همه چیز و هرچیز را در کائنات به دوپاره کرد!
در رنگ!

اینک هر چیز یا سرخ است
یا حسینی نیست!

آه ای مرگ تو معیار!
مرگت چنان زندگی را به سخره گرفت
و آن را بی قدر کرد
که مردنی چنان،
غبطه بزرگ زندگانی شد!

خونت
با خونبهای حقیقت
در یک طراز ایستاد
و عزمت ضامن دوام جهان شد
- که جهان با دروغ می پاشد -
و خون تو امضای "راستی" است.

***

تو را باید در راستی دید
و در گیاه
هنگامی که می روید
در آب
وقتی می نوشاند
در سنگ
چون ایستادگی است
در شمشیر
آن زمان که می شکافد
و در شیر
که می خروشد

در شفق که گلگون است
در فلق که خنده خون است
در خواستن
برخاستن

تو را باید در شقایق دید
در گل بویید
تو را باید از خورشید خواست
در سحر جست
از شب شکوفاند
با بذر پاشاند
با باد پاشید
در خوشه ها چید

تو را باید تنها در خدا دید
هر کس هر گاه، دست خویش
از گریبان حقیقت بیرون آورد
خون تو از سرانگشتانش تراواست

ابدیت آینه ای ست :
پیش روی قامت رسای تو در عزم
آفتاب لایق نیست
وگرنه می گفتم
جرقه نگاه توست

***

تو تنهاتر از شجاعت
در گوشه روشن وجدان تاریخ
ایستاده ای
به پاسداری از حقیقت
و صداقت
شیرین ترین لبخند
بر لبان اراده توست

چندان تناوری و بلند
که به هنگام تماشا
کلاه از سر کودک عقل می افتد

بر تالابی از خون خویش
در گذرگه تاریخ ایستاده ای
با جامی از فرهنگ
و بشریت رهگذار را می آشامانی
- هر کس را که تشنه شهادت است -

***

نام تو خواب را بر هم می زند
آب را توفان میکند
کلامت قانون است
خرد در مصاف عزم تو جنون
تنها واژه تو خون است ، خون
ای خداگون!

مرگ در پنجه تو
زبون تر از مگسی ست
که کودکان به شیطنت در مشت می گیرند

و یزید بهانه ای
دستمال کثیفی
که خلط ستم را در آن تف کردی
و در زباله تاریخ افکندی

یزید کلمه نبود
دروغ بود
زالویی درشت
که اکسیژن هوا را می مکید

مخنثی که تهمت مردی بود
بوزینه ای با گناهی درشت:
"سرقت نام انسان"

و سلام بر تو
که مظلوم ترینی
نه از آن جهت که عطشانت شهید کردند
بل از این رو که دشمنت این است

***

مرگ سرخت
تنها نه نام یزید را شکست
و کلمه ستم را بی سیرت کرد
که فوج کلام را نیز در هم می شکند

هیچ کلام بشری نیست
که در مصاف تو نشکند
ای شیرشکن!

خون تو بر کلمه فزون است
خون تو در بستری از آن سوی کلام
فراسوی تاریخ
بیرون از راستای زمان
می گذرد
خون تو در متن خدا جاری است

***

یا ذبیح الله
تو اسماعیل برگزیده خدایی
و رویای به حقیقت پیوسته ابراهیم
کربلا میقات توست
محرم میعاد عشق
و تو نخستین کسی
که ایام حج را
به چهل روز کشاندی
- و اتممناها بعشر -

آه
در حسرت فهم این نکته خواهم سوخت
که حج نیمه تمام را
در استلام حجر وانهادی
و در کربلا
با بوسه بر خنجر تمام کردی

مرگ تو
مبدا تاریخ عشق
آغاز رنگ سرخ
معیار زندگی است

***
خط تو با خون تو آغاز می شود
از آن زمان که تو ایستادی
دین راه افتاد

و چون فرو افتادی
حق برخاست

و تو شکستی و " راستی " درست شد
و از روانه ی خون تو
بنیاد ستم سست شد

در پاییز مرگ تو
بهاری جاودانه زایید
گیاه رویید
درخت بالید

و هیچ شاخه ای نیست
که شکوفه سرخ ندارد
و اگر ندارد
شاخه نیست
هیزمی است ناروا بر درخت مانده

***

تو راز مرگ را گشودی
کدام گره، با ناخن عزم تو وا نشد؟
شرف به دنبال تو لابه کنان می دود

تو فراتر از حمیتی
نمازی، نیتی
یگانه ای، وحدتی

آه ای سبز!
ای سبز سرخ!

ای شریفتر از پاکی
نجیب تر از هر خاکی
ای شیرین سخت
ای سخت شیرین!

تو دهان تاریخ را آب انداخته ای
ای بازوی حدید
شاهین میزان
مفهوم کتاب، معنای قرآن!

نگاهت سلسله تفاسیر،
گامهایت وزنه خاک
و پشتوانه افلاک

کجای خدا در تو جاری ست
کز لبانت آیه می تراود؟

عجبا!
حیرانی مرا با تو پایانی نیست
چگونه با انگشتانه ای از کلمات
اقیانوسی را می توان پیمانه کرد؟

***

بگذار بگریم
خون تو در اشک ما تداوم یافت
و اشک ما صیقل گرفت
شمشیر شد
و در چشمخانه ستم نشست

تو قرآن سرخی
"خون آیه" های دلاوریت را
بر پوست کشیده صحرا نوشتی
و نوشتارها
مزرعه ای شد
با خوشه های سرخ
و جهان یک مزرعه شد
با خوشه ، خوشه ، خون
و هر ساقه:
دستی و داسی و شمشیری
و ریشه ستم را وجین کرد
و اینک
و هماره
مزرعه سرخ است

***

یا ثارالله
آن باغ مینوی که تو در صحرای تفته کاشتی
با میوه های سرخ
با نهرهای جاری خوناب
با بوته های سرخ شهادت
و آن سروهای سبز دلاور،
باغی ست که باید با چشم عشق دید

اکبر را
صنوبر
بوفضایل را
و نخلهای سرخ کامل را

***

حر، شخص نیست
فضیلتی ست،
از توشه بار کاروان مهر جدامانده
آن سوی رود پیوستن
و کلام و نگاه تو
پلی ست
که آدمی را به خویش بازمی گرداند

و توشه را به کاروان

و اما دامنت:
جمجمه های عاریه را
در حسرت پناه یافتن
مشتعل می کند
از غبطه سر گلگون حر
که بر دامن توست


ای قتیل!
بعد از تو
"خوبی" سرخ است
و گریه سوگ
خنجر
و غمت توشه ی سفر
به ناکجاآباد

و رد خونت
راهی
که راست به خانه ی خدا می رود...

تو از قبیله خونی
و ما از تبار جنون
خون تو در شن فرو شد
و از سنگ جوشید

ای باغ بینش
ستم ، دشمنی زیباتر از تو ندارد
و مظلوم، یاوری آشناتر از تو

تو کلاس فشرده تاریخی
کربلای تو
مصاف نیست
منظومه بزرگ هستی است
طواف است

***

پایان سخن
پایان من است
تو انتها نداری...

(شاعر: آقای علی موسوی گرمارودی)

 

******************

*********

 

عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز/ نهضتت مایه الهام جهان است هنوز    

بهر ویرانی و نابودی بنیاد ستم/ خون جوشان تو چون سیل دمان است هنوز                                        

در فداکاری مردانه ات ای رهبر عشق/ چشم ایام به حیرت نگران است هنوز  

کربلای تو پیام آور خون است و خروش/ مکتبت راهنمای همگان است هنوز                                          

تا قیامت ز قیام تو قیامت برپاست/ از قیام تو پیام تو عیان است هنوز     

همه ماه است محرم همه جا کرببلا/ در جهان موج جهاد تو روان است هنوز                                      

جاودان بینمت اِستاده به پیکار دلیر/ « لا اَرَی الْمَوتْ » تو را ورد زبان است هنوز  

باغ خشکیده ی دین را تو ز خون دادی آب/ نه عجب گر که شکوفا و جوان است هنوز                      

تربت پاک تو ای اسوه ی آزادی و عشق/ سرمه ی دیده صاحب نظران است هنوز   

خون گرمت زند آتش به سیه خرمن ظلم/ که به خون تو دوصد شعله نهان است هنوز                            

انقلاب تو به ما درس فضیلت آموخت/ نقش اخلاص تو سرمشق جهان است هنوز    

بر جبین شفق این لوحه ی گلرنگ غروب/ هر شب از خون تو صد گونه نشان است هنوز 

(شاعر: آقای محمد حسین بهجتی - شفق)

 

******************

*********

 

دل واله ی نهضت حسین است/ جان محو حقیقت حسین است

دل هـای همـه خداپرستـان/ کانون محبـت حسین است

شد کشته که عدل و دین نمیرد/ این راز شهادت حسین است

فتح ظفر از شکست خود یافت/ این اصل سیاست حسین است

برپاست ز وی اصول اسلام/ دین زنده به همت حسین است

اول ز جـوان خـود گذشتـن/ مصـداق عدالت حسین است

بوسید غلام را چو فرزنـد/ این حـدِّ مـروّت حسین است

جان دادن طفل خود درآغوش/ اندر خور طاقت حسین است

افشاند به چرخ خون اصغـر/ این رمزِ شفاعـت حسین است

در سجده سر از تنش جدا شد/ این پایه ی طاعت حسین است

انـدوه اسیـری حریمـش/ مافـوق مصیبـت حسین است

با سر ز قفای بانوان رفـت/ این شاهد غیـرت حسین است

وآن مـرگ رقیه در خـرابه/ آبادی دولـت حسین است

غرق گنه است گرچه (خوشدل)/ چشمش به عنایت حسین است

(شاعر:شادروان خوشدل تهرانی)

 

******************

*********

 

نازم حسین را که چو در خون خود تپید/ شیواترین حماسه ی عالم بیافرید

دیدی دقیق باید و فکری دقیق تر/ تا پی برَد به نهضت آن خسرو رشید

قامت چو زیر بار زر و زور خم نکرد/ در پیش عزم و همت وی آسمان خمید

تا ننگرد مذلت و خواری و ظلم و کفر/ داغ جوان و مرگ برادر به دیده دید

بربسته بود باب فضیلت به روی خلق/ گر قتل او نمی شدی این باب را کلید

برگی بود ز دفتر خونین کربلا/ هر لاله و گلی که به طرف چمن دمید

از دامن سپید شریعت زدود و شست/ با خون سرخ خویش، سیه کاری یزید

یکسان رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت/ در دین ما سیه نکند فرق با سپید

بُد تشنه ی عدالت و آزادیِّ بشر/ آن العطش که از دل پر سوز می کشید

چونان که گفت خواهر خود را اسیر باش/ آزاد تا جهان شود از قید هر پلید

خوش بخت ملتی که از این نهضت بزرگ/ گردد ز روی معرفت و عقل مستفید

(خوشدل) دریغ و درد که ما بهره کم بریم/ زین نهضت مقدس و زین مکتب مفید

(شاعر:شادروان خوشدل تهرانی)

 

******************

*********

 

آمد از آسمان خطابی سرخ/ عشق برخاست با جوابی سرخ

دشـت در دشـت لاله در لاله/ کربلا بود و انتخابی سرخ

فصل رفتن رها شـدن پرواز/ پای یک مرد بر رکابی سرخ

سوی یک راه راه بی برگشت/ اسب می رفت با شتابی سرخ

بال های کبوتری بر خـاک/ یکطرف نیز مشک آبی سرخ

لای لای فرشته ها می برد/ کودک تشنه را به خوابی سرخ

می دمیـد از ورای تاریکـی/ بر سر نیـزه آفتابی سرخ

داغ های عظیـم عاشـورا/ ثبت می گشت در کتابی سرخ

تا همیشه همیشه می مانـد/ پرچمـی سبـز انقلابی سرخ 

 

****************

*********

آیین فرا رفتن ...
ما را در سایت آیین فرا رفتن دنبال می کنید

برچسب : اشعارناب عاشورایی,اشعارعاشورایی,خوشدل,شفق, نویسنده : روابط عمومی بنیاد دعبل خزاعی بوشهر deabel-boushehr بازدید : 2461 تاريخ : يکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت: 13:34